تهاجم فرهنگی در روستا
بی فرهنگی با داشتن فرهنگ
کرد ونمی دانست چکار کند تااینکه صاحب خانه گفت خسته شدی جلو ایوان برو هوایی عوض کن راننده همراه پسرش به ایوان خانه که مسلط به تعدادی از خانه های روستا بود آمد ودست در دست پسرش به روستا نگاه می کرد به روستایی که در رویای خود داشت وحیرت پسرش از همه چیز ناگهان پسرش گفت بابا ماهواره نگاه کن درون حیاط مجاور با استادی خاصی چند نفر جوان در حال نصب بشاقب ماهواره بودند بدون نگرانی آسوده از زندگی ومخارج آن وگاهی سر پسرک دیگری از پنجره خارج می شد ومی گفت خوبه درست شد همه به داخل منزل رفتند چه می دیدند و چکار می کردند آیا قلقلی آنها هم اسب داشت یا نه خدا می داند . پدر وپسر به خانه برگشتند صاحب خانه همراه با دونفر دیگر در علم خودشان بودند نمی دانم خمار نشئه یا هر چیز دیگر که اسمش را می گذارند .راننده به بچه ها اشاره کرد که باید به اراک حرکت کنیم بلافاصله اماده شدند ماشین هم از بیشتر وزود تر می خواست از آن محیط خارج شود .راننده از کوچه گذشت واز درون یک کوچه بزرگ به کنار روستا رسید مرد جوانی گفت از داخل قبرستان هم می توانی بروی جاده هست از جاده قبرستان گذشتم در کما ناباوری چندین مزار شهید در کنار قبرستان با حفاظ های رنگی وتصاویر آنها با پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی به بر بلای مزار این شهیدان با وزش باد به اهتزاز در امده بود .پیاده شدم وبرایشان فاتحه ای خواندم وگفتم اسوده بخوابید جوانهای روستا بیدارند درخت میوه را اره می کنند سیگار می کشند ماهواره دارند دیگر دغدغه خاطر ندارند با داشتن فرهنگ در بی فرهنگی کامل هستند مرده های متحرکند در این گفتگو با انها بودم که چندین موتور سوار با سو کله ژولیده با سرعت خیلی زیاد از داخل روستا با صدای عجیب وغریب خود وموتور هایشان رشته کلام را از راننده گرفتند .ایکاش به این روستا نمی آمدم و ایکاش این ها قدر گازو تلفن وبرق واب وهوای روستا را می دانستند راننده سوار شد وبا شتاب از درون روستا خارج شد حتی مسافری هم که کنار جاده ایستاده بود راهم سوار نکرد شاید او همان کسی باشد که روستایی گفت در جاده راننده ماشینی را لخت کرده اند با آنکه ماشین صندلی خالی داشت با انکه همیار پلیس داخل ماشین گفت نگه دار وانها را سوار کن راننده جریمه را پذیرفت اما انهارا سوار نکرد
تقدیم به درختان میوه بریده شده نویسنده شریفE-mail:abotlbz@gmail.com
پایان